کاغذهای سوخته

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پابرجاست...

کاغذهای سوخته

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پابرجاست...

محض گفتن

    

 

میگویم تا لحظه هایم را با تو قسمت کنم

حتی اگر تنهایی ام باشد...

شعر نیست اینها که میگویم

شاید یک سیب نارس باشد

که هیچ وقت از شاخه چیده نشد...

چون به چشم باغبان سیب نبود

همیشه از شب شعرم زود سپیده میزند

و من شعرم را گم میکنم

همیشه سیب، همیشه نارس..

تو تنها شکوفه سیب را بخوان

که لحظه هایم را با تو قسمت میکنم...