پرده ای مرا جدا کرده است از همه آنچهکه می خواهم

پرده ای سیاه که بر سرش ندارم اما حایلی است صلب میان من و آنچه به داشتنش می اندیشم

عجیب پرده ایست که کنار نمیرود...وتا بر سر نرود کنار نمی رود

و سر من پر از هواهایی است...پر از بادهایی است که این پرده را میراند.

چه میشود کرد که سرزمین اذهان من به وزش این باد باران زا زنده است...و قاصدکهای خیالم بی این باد نمی پرند...

شاید روزی کسی در آن سوی پرده صدای پرواز قاصدک های مرا بشنود...