پژواک عشق...

و صدایی که در این نزدیکی است... 

شیونی شاید، 

یا که فریادی، 

و شاید زمزمه عاشقی 

... 

که بود؟از کجا بود؟ چه شد؟ 

چگونه مرگی که این همه زندگی آفرید؟ مگر از نیستی زایش هستی را ممکن است؟ 

پژواک فریاد عشق را کوهستانی باید،حسین فریاد عشق بود،عباس،زینب...علی اکبر...کوهستان مردانگی بودند. 

آری...پژواک فریاد عشق را کوهستانی باید... 

 حسین عاشق بود،هم خود از عشق نوشید وهم عالمی را سیراب کرد.حسین مرد بود... 

عباس عاشق بود،...آری عباس تشنه بود،نه تشنه آب،او تشنه عشق بود... 

زینب هم عاشق بود،او کوه درد بود... 

خدایا تو عاشق میکنی ولی عاشقانت دیوانه میکنند...  

 

شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش               که تا یکدم بیاسام ز دنیا و شر و شرش