کاغذهای سوخته

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پابرجاست...

کاغذهای سوخته

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پابرجاست...

میسوخت پروانه وار

یک چشمش به خیمه ها بود ،یک چشمش به فرات 

بیقراری کودکان را به دل میدید و دلش پرپر میزد که زودتر برسد 

  

 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد          که هر چه دیده بیند دل کند یاد 

بسازم خنجری نیشش ز فولاد          زنم بر دیده تا دل گردد آزاد 

 

 

دریغا که عباس نه لبش تمنای آب داشت نه دلش تمنای چشم 

چشمش را به دشنه شکافتند...دلش آرام نگرفت  

پروانه دلش دور از آتش شمع میسوخت 

او هر چه میکشید از دلش میکشید...

نظرات 2 + ارسال نظر
نیاز جمعه 13 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 ب.ظ http://www.meslehichkas86.blogfa.com

...

مداد رنگی شنبه 14 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:59 ق.ظ http://khodaye-khoobam.blogfa.com

شاید سلام
بغض می کنم وقتی میام این جور جاهایی
فک می کنم چقد لیاقت داشتم امروز...
روز شانسمه...
آدمایی رو ببینم
آدمایی رو بخونم
که توی احساسشون ستاره شدن
من با افتخار شما رو لینک کردم.
تا همیشه یادم بمونه
ستاره ها هستن
حتی اگه دور باشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد