کاغذهای سوخته

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پابرجاست...

کاغذهای سوخته

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پابرجاست...

گفتم...گفتی...

 

گفتی: باش

 شدم

گفتم: حال که به امرت شدم بعد از این چه خواهم شد؟

   

                   دستت را بر لبانم گذاشتی و گفتی:س...مپرس 

گفتم :چرا؟

گفتی :اکر بگویم وسط قصه که نرسیده قلبت می میرد.آخر تو هنوز عاشق نشده ای

گفتم:پس آخرش را بگو!

گفتی:نه! اگر بگویم نمی کوشی.

گفتم :اگر بعد ها فهمیدم و نکوشیدم چه؟

گفتی:آنوقت خودت مسئول نکوشیدنت هستی

گفتم:خوب حالا چه باید بکنم؟

گفتی:برو! برایت نشانه میفرستم.

گفتم :آذوقه سفرم نمی دهی ؟

گفتی : مقصد اینجاست.تو برای آذوقه جمع کردن می روی

گفتم:خوب مقصد که اینجاست من هم اینجایم! چرا بروم؟

گفتی:آخر تو قلبی داری که بیرنگ است.برو و رنگش کن.سعی کن خوب آنرا نقاشی کنی.تقش دلت نشانی است که میگوید به کجای اینجا خواهی رفت.  

گفتم:دلم برایت تنگ میشود!

گفتی :من تو را می بینم.

گفتم:پس من چه؟

گفتی:تو برای همین می روی تا مرا پیدا کنی.

گفتم :راه بی خطر کدام است؟

گفتی :آنجا مادر خطرهاست!

گفتم:سلاحم نمی دهی؟

دستت را بر قلبم گذاشتی و گفتی:همین جاست!

گفتم:یعنی من اینقدر پر بارم؟

گفتی:آری!تو را من آفریدم.

گفتم: نوازشم کن!

گفتی : برو من پیوسته در همین حالم.

دلم میخواست باز چیزی بگویم تا دیرتر بروم اما دیدم که چه زبردستی تو در پاسخ!

پس سجده ات کردم و رفتم...

و آمدم.اینجایم.هنوز آخر قصه ای که تو می دانی را نمی دانم!

و فقط تو را می دانم!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:25 ق.ظ http://www.blueboat.blogsky.com


هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند، اما همه می توانند از همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند
movafagh bashi

من الغریب الی الحبیب پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:25 ق.ظ http://www.mohsenmoosaie.persianblog.ir/

سلام
خیلی عالیه
دست شما درد نکنه
وقتی نامه های تورا میخوانم
از شرجی چشمانم بارانی تند بر صفحه های سفید کاغدذ می بارد
من و تو

مهر پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:06 ق.ظ http://Doayam.blogsky.com

سلام!
.......

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود

و نه‌ راهها چندان‌ دور.

سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندکی؛

و پاره‌ای‌ از «او» را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

دفاع مقدس پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 05:00 ب.ظ http://8saldefa.blogfa.com

سلام....

خوبین؟!

خیلی گریه داره...

دلو تیکه می کنه....

کاش همه ی سایتا با این چیزا پر بود نه با قرتی بازی و .....

موفق باشین...


8saldefa.blogfa.com
shaerepakestani.blogfa.com

به امید روزی که همه از این کاغذهای سوخته استفاده کنند..

یا الله

کلاغ حرم پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ب.ظ

وای که چقدر تو خشکل مینویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد